دوییت ها! ❤️

چند وقت است تناقض موج میزند. از طرفی پلی لیست گوشی‌ام را پر از گفت‌آواز (!) های مختلف کرده ام از مشهور و نوپا و همه چی. فقط باید بدانم به فازم (!) می‌خورد. از طرفی یک پلی لیست جدید اضافه کرده ام – کنار آن رپ های تند و پر از الفاظ رکیک و حس انرژی که بعد از شنیدنشون دوس دارم پاشم کلاس بوکس م رو برم و با چن تا مشت ِ جانانه حساب طرف ُ جا بیارم– به اسم عاشقانه. پر از موسیقی هایی که آهنگ یکسان و بعضا متن های یکسان هم دارند. اما یک حس عجیب دارند. متنفاوت از رپ. پر میشوی از حس عشق. 

- دور شدن از وبلاگ نویسی و فضای آروم و پست مدرنیست ِ آنجا، منو به سمت ِ رپ کشوند !! 🙈

خور شید ۰ نظر ۱ لایک :)

بغض

خیلی وقت است گریه نکردم. دلم هم نخواسته است گریه کنم. درسته که گریه آدم را سبک می‌کند ولی برای من نشانه‌ی ضعف است. به خاطر همین حتا خیلی وقت هم سعی هم نکرده‌ام گریه کنم. گریه نمی‌کنم چون دیگر ضعیف نیستم، گریه نمی‌کنم چون آن دختر ضعیف و احساساتی ِ قبلی به معنای واقعی مُـرد.تمام شد دختری که تمام روز به "عشق" فکر می‎‌کرد و شب‌ها با آن رویای تمام نشده به خواب می‌رفت. رویاها پــَر زدند و از شب‌های تنهایـی من گذشتند. دیگر گریه نمی‌کنم تا غصه‌هایم تمام شود. در اوج ِ غرور و خودخواهی تصمیم می‌گیرم تا تغییر کنم. چند چکه‌ی شور هیچ چیزی را عوض نمی‌کند. حتا دیگر نمی‌گویم "طعــم رفتن ـت شور بود." شور نبود. شیرین هم نبود. شاید هیچ حس خاصی نباشد که بین "هیچ حس" گیر کنی. وقتی هیچ حسی نبود... همه را مدیون ِ یک نفر هستم (: یک نفر که از دور کمکم می‌کند. اما این روزها وقتی بغضم می‌گیرد انگار یک دیوار سیمانی صدمتری را ته حلقم فرو کرده اند. نه می‌توانم قورتش بدهم و تمامش کنم، نه حتا به روی چشم‌هایم بیارمش. نمی‌خواهم که بیارمش. اه. حوصله‌اش را ندارم. بگذار همان پائین دق کند و بپوسد. من هم اینجا با یک لبخند کج کنارش نشسته‌ام و به دختر جدیدی که متولد شده فکر می‌کنم (:


خور شید ۴ نظر ۱ لایک :)

توهمات یک دائم الخمر

این نور مسخره ای که از پنجره روی دیوارهای اتاق پاشیده می‌شود همه ی ذهن و افکارم را بهم میریزد. من را یاد روزای شادم می‌اندازه، وقت هایی که زندگی مثل یک صبح تابستانی شیرین و گرم بود و ثانیه ای بعد شبیه غروب نفرت انگیز و زجر آور بهمن می‌شد، تلخ و پر از اضطراب. خودم را گوشه ی اتاق جمع می‌کنم و زانوهایم را بغل میگیرم. دست‌هایم نای کشیده شدن لای موهایم را ندارد. بعد از آن همه انزوا و سکوت گوش‌خراشی که بعد از رفتنت لای گوشت ُ خونم دوید، تنها صدایی که این روزها با آن انس گرفتم، صدایی بود که نوید رفتنت را می‌داد. بعد از آن همه عذاب و دلتنگی‌های جور واجور و کز کردن های گوشه ی اتاق، لحظه‌هایی که تصمیم گرفتم صورتم را نخراشم و جیغ‌نکشم. مثل یک عقده‌ای بدبخت تمام لحظه های سیاه را تجربه کردم. خودم را با الکل خفه کردم و هر شب با تنی برهنه و مغزی متوهم از صورتت خندانت، در حالی که به هوای لبانت گازهای اتمسفر ِ توی اتاقم را می‌بوسیدم و به امید آغوشت، پوچی ِ محض را در بغل می‌گرفتم گذشت.

حالا که بعد از سقط جنین نامشروعمان برگشتی، باز هم تو را می‌بخشم و قبر خودم را با دستانم می‌کنم. هشیار نیستم و این تویی که کنار من نشسته‌ای. تویی که در انتظار بوسه‌ی من دستم را گرفتی و نگران نطفه‌ی از دست رفته‌ی من نیستی. فقط نگران منی. کمی سرم درد می‌کند و حالت تهوع دارم. می‌دانم نگران من بودن از تو بعید است اما به درک! فقط این مهم است که تو اینجایی. دیگر چه خبر... ؟ پوووف

خور شید ۱ نظر ۱ لایک :)

عجیباً غریبا!

یک روز. یک روز خیلی عادی شاید مثل ِ همه‌ی روزهای کسل کننده‌ی دیگر می‌آیی و صفحه چیپ شده‌ی بلاگفا را چک می‌کنی و تمام این مدت در ذهنت کلمه هایی مثل ِ "درست است که خدمات ما به صورت رایگان ارائه می‌شود ولی ما در قبال آن مسئولیم." و توی پشت زمینه‌ی ذهنت همینجوری تکرار می‌کنی که آره جون عمه‌ات! درست چند دقیقه بعد از صحبت های من و تو و غصه های من بابت ِ گرسنه بودنت و خنده هایم به خاطر تمارض هایت که چجوری معده درد را بهانه گرفته بودی، صفحه‌ی وبلاگ آلما را باز کردم ُ بعد از چند لینک به یک نتیجه رسیدم! اینکه همه‌ی وبلاگ نویس های مشهور بلاگفایی (بلاگنده ها شاید!) دست به یک انقلاب ِ بلاگفایی گرفته اند و مثل خودت نخواسته اند سکوت کنند! همه شان بعد از یک تصمیم ِنانوشته و ناگفته، به "بیان" کوچ کرده اند.. حس آدمی را داشته ام که یک بعد از ظهر از مدرسه می‌آید و تمام خانه را خالی از اثاث منزل و سکنه می‌بیند اما اتاق خودش همانجور خاک گرفته و متروک باقی مانده. دقیقا همان حس.

نکته اخلاقی : آقا چرا یکی به ما خبر نداد آخه!

خور شید ۰ نظر ۱ لایک :)

گفته بودم که..

اتوبوسی از کنار من می‌گذرد، با توقفی چند ثانیه‌ای که اندازه ده ماه ِ مرا با خود می‌برد؛ دختری که هدست در گوش دارد و فریاد می‌زند نپــُـرس...

I : این آخرین نوشته در بلاگفایی بود که خیلی وقت پیش می‌دانستم مبدأ همیشگی ِ هیچ بلاگنده‌ای نیست.

خور شید ۰ نظر ۱ لایک :)

نخستین

استارت ِ اینجا وقتی زده‌ می‌شه که حس کنم دیگه بلاگفا، اون جای دنج ُ راحت ِ قبلی نیست..

خور شید ۰ نظر ۱ لایک :)
بعد ار سالها "بلاگفایی" بودن " تصمیم گرفتم حقایقی را "بیان" کنم..

اتاق‌های زیرشیروانی، اتفاقی‌ست که برای همه نمی‌افتد..
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان