چهار گوشه ی کف کرده
من توی وان نشسته بودم. توی وان نشسته بودم و با پاهایم آب را به روی شانه هایم هل میدادم. چرا آب آبی شده بود ؟ آهنگ های رپ گوش میکردم و در پس زمینه ذهنم، تندیس میخواندم. اگر یک ماه پیش بود، هوس الکل و سیگار به سرم میزد و همون وسوسه های همیشگی دیوونم میکرد. دیوونم میکرد که غرق کنم خودم را با یک مشت اختراعات یا شاید هم اکتشافات انسانهای قرن نمیدانم چند. یک ماه پیش نبود. من دلم سکوت میخواست. سکوتی بدون الکل و سیگار. بدون الکل و سیگار و بغض. داشتم لبخند میزدم و در دلم اضطراب فوران میکرد. همش نگران بودم نکند مثل آتش فشان از دهانم بیرون بریزد! چگونه این حجم بزرگ اضطراب را در فضای به این کوچکی جای دهم؟ همزمان از ریه هایم خنده ام میگرفت! که چگونه بعد از آن سناتوری که از مداد مشکی فابرکاستلم هم نازک تر بود واکنش نشان داد. مثل این بود که بروی کثیف ترین نقطه تهران و یک نفس عمیق بکشی. تمام آن باریک کوچک اینگونه در ریه هایم جای گرفت. حس سنگینی بعدش که انگار چیزی راه گلویت را بسته بود هم فقط با یک قلپ آب تمام شد. اما من، به آرزویم رسیدم؛ اولین سیگار با همراهی معشوق.
پینوشت: دوگانگی های این روزها.. نمیدانم خوب است یا بد..