مرض قرض ندادگی
هیچ وقت آدم خسیسی نبوده ام. آنجور که وسایلم را به کسی ندهم یا قایم کنم. همیشه به همهی بگه های فامیل کل وسیله هایم را داده ام از عرو سک بگیر تا امپی تری پلیر که البته بعدش با یک کپه سیم به عنوان ام پی تری سابق مواجه شده ام. بماند. بحث این نیست. بحث در مورد وسواس هاست. وسواسی که هیچ وقت رهایم نمی کند. متنفرم از ایه بیایم اینجا و بگویم چقدرر حس بدی دارم از اینکه مجبورم کلی از کتابهایم را قرض دهم. نمی خوام زور است؟ میخواهم سطر سطر، کلمه به کلمه، حروف به حروف کتابهایم را –تمامشان را– فقط خودم و عشقم بخوانیم. نمی خواهم کتاب هایم را به تو قرص دهم. به هیچ کس. از اینکه ده جلد کااب دست تو دارم و هر دفعه ده جلد دیگر هم بر میداری بدم میاید. نه تو، بلکه همه. کتاب هایم را نمی خواهم هیچ کس از کتابخانه ی من بردارد و بخواند. مثل فیلم هایم. فیلم های مرا هم بر ندارید. بر نَ دا رید. خیلی سخته فهمیدنش؟