پوچ و تهی.
تو تمام سالهایی که عاشق شدم، هی خواستم بگم به خدا زندگی عاشقانه اینجوری نیست. به خدا تا پسراتون بیست و هفت سالشون شد نگید وقتشه بزاتون آستین بالا بزنم و هی کنید با یک ایل و تبار برید دم در یه خانواده ی سنتی تر از خودتونو بزنید، بعد در گوش هم پچ پچ کنید و دختر بیچاره رو ورانداز کنید که"این میتونه چار تا نوه ی تپل مپل به ما بده؟ قدش کوتاهه ها، ابروهاش نازکه، نیگا اینجوریه، اول اونجوریه" دست آخر بشونیدشون سر سفره ی عقد و بعدشم که سال بعد یه نوه ی تپل مپل و چند ماه بعد یکی دیگه و خلاصه یه خانواده ی شاد و خوشبخت واسه پسرتون و اون دختر درست کنید. افرین به این همه حس مسئولیت شما. باریکلا. فقط نمی دونم چرا به این جور زندگی خا می گن زندگی از نوع سگی.
فک میکنم این پست آلما خیلی هم بی ربط به این نوع زندگی های فداکارانه نباشه. توصیه مىشود:
http://almatavakol.persianblog.ir/post/46/
- نکته: نه این که این شیوه ی زندگی مناسب نباشه. ولی در قرن بیستویکم اشتباهه محضه. تمام.